و) محیط کار: افراد خلاق در داخل محیطهای حمایتی بیشتر امکان ظهور مییابند.
این محققان مشخص کردند که عمدهترین دلیل کارایی نداشتن برنامه های آموزش خلاقیت، تأکید صرف این برنامه ها بر اندیشه خلاق به عنوان یکی از شش منبع مؤثر در خلاقیت است (اسحاقی،۱۳۸۷). اما به هر حال استنبرگ، خلاقیت را شامل برقرار کردن ارتباطات جدید، دیدن چیزها با روشی جدید و تعریف جدید مسائل میداند.
جورج اف نلر در کتاب هنر و علم خلاقیت برای خلاقیت، مراحل چهارگانه آمادگی، نهفتگی، اشراق و اثبات را ذکر کردهاست از این دید افراد خلاق نخست با مسئله یا یک فرصت آشنا شده و سپس از راه جمع آوری اطلاعات با مسئله یا فرصت موردنظر درگیر میشوند. در مرحله بعد، افراد خلاق روی مسئله تمرکز میکنند. در این مرحله فعالیت سودمندی صورت نمیگیرد و فرد در نظم دادن به اندیشه ها، تجربه ها و زمینه های پیشین خود با هدف رسیدن به یک ایده نو می کوشد. درگیری ذهنی عمیق فرد، خودآگاه و ناخودآگاه فراهم کردن فرصت برای اندیشیدن بر هر مسئله به خلق و ظهور ایدههای نو میانجامد. در نهایت، فرد خلاق درصدد برمی آید صلاحیت و پتانسیل ایده خویش رابه اثبات برساند (اسحاقی ،۱۳۸۷).
بر اساس برآیند این تعاریف، میتوان خلاقیت را نوعی تفکر به شمار آورد که برآیند نیروهای تعقلی و تخیلی فرد است و محدودیتهای موجود را در مینوردد؛ تا ایدههای نو ابداع کند؛ به تولید کالا، فرایند یا خدمات جدید میانجامد و موجب سودآوری سازمان شده و بقای آن را تضمین می کند(قرانی پور و پولادی،۱۳۸۵).
۲-۳ نظریه های جدید فلسفی
الف- آفرینشگری به عنوان نبوغ شهودی: در این دیدگاه آفرینشگری شکلی سلیم و گسترش یافته از شهود است. ایده نبوغ در اواخر دوره رنسانس مطرح شد و درمورد نیروهای خلاق مردانی مانند: داوینچی، و ساری، و تله سیو به کار میرفت. بسیاری از متفکران و اندیشمندان به ویژه کانت، در نقد خرد ناب خود، آفرینشگری را با نبوغ هم ردیف دانستند. از آنجایی که شخص خلاق مسائل را به گونه ای شهودی درک می کند لذا قابل پیش بینی نیست و نمی توان فرایند کار او را رسماً آموزش داد.
ب- آفرینشگری به عنوان نیروی حیاتی: یکی از نتایج نظریه تکاملی داروین این بود که آفرینشگری انسانی، نمایانگر نیروی خلاق است که در ذات خود زندگی نهفته است. بر اساس این دیدگاه، نیرویی در انسان پدیدار می شود که آگاهانه آغازگر ابداع بوده و همان نیروی تخیل خلاق است. این نیروی خلاق در نهایت، نشانگر فرایند سازمان دهندهای است که در کل زندگی وجود دارد.
ج- آفرینشگری به عنوان نیروی کیهانی: آفرینشگری انسان به عنوان تجلی نیروی خلاق نهفته در تمامی موجودات نیز تلقی شده است. به گفته وایت هد، این آفرینشگری ادواری و یا آهنگین است؛ چراکه جهان شامل نهری از رویدادهای فردی نیست بلکه رویدادهایی است که دربرگیرنده هستیهای واقعی میباشند. که زاده میشوند، رشد میکنند و میمیرند. به طور کلی فرایند آموزش، منعکسکننده فرایند آفرینشگری در جهان است، همان گونه که هر چیزی در گیتی خود را بیوقفه خلق می کند یادگیرنده نیز پیوسته طبیعت خود را شکوفا میسازد و بهترین آموزش آن است که صمیمانه به فرایند خلاق کیهانی پاسخ گوید. کودکان از ابتدای تولد دارای انگیزه کنجکاوی و اکتشاف هستند و آموزش باید آن ها را ارضاء کند. آموزگار می تواند از دو راه مهم نیروی طبیعی آفرینشگری را تقویت کند یکی از این راه ها انتخاب روشها و مطالب صحیح تربیتی است. راه دیگر برانگیختن شور و ذوق دانش آموزان است.
تمامی نظریه های فلسفی مطرح شده، آفرینشگری را به عنوان بخشی از طبیعت انسان و در ارتباط با جهان مورد ملاحظه قرار داده اند. اینگونه نظریه ها فعالیتهای درونی فرایند خلاق را تبیین نمیکند، آن ها دیدگاه های وسیعی رابر ما عرضه میدارند و اندیشه های کنونی ما را جنبه فلسفی میبخشند.
۲-۴ نظریه های علمی خلاقیت
الف- نظریه روانکاوی: از دید روانکاوی، خلاقیت در نتیجه تعارضاتی است که در ذهن ناخودآگاه تلاش می کند تا راهحلی برای این تعارض پیدا کند. اگر راه حل، با بخش آگاه یا «خود» ، هماهنگی داشته باشد، می تواند راهحلی خلاق آمیز باشد و در صورت ناهماهنگی منجر به بیماری روانی میگردد. روانکاوان جدید معتقدند که خلاقیت، از ذهن نیمه آگاه نشأت میگیرد(حسینی، ۱۳۷۸).
ب- نظریه تداعیگرایی و رفتارگرایی: برطبق تداعیگرایی، ارتباط دو ایده منجر به تفکر میگردد. وقتی ایدهای در ذهن باشد، ایده مشابه آن نیز به دنبال آن خواهد آمد. لذا میتوان گفت خلاقیت، هرچه فعال نمودن تداعیها و ارتباطات ذهنی است، تداعیهای بیشتر منجر به خلاقیت بیشتر می شود. تداعییون اعتقاد دارند افکار جدید از افکار قدیمی به صورت آزمایش خطا برمیخیزد. در این دیدگاه شخص خلاق کسی است که توانایی بیشتری در پیوند دادن افکار جدا از هم به هم دارد.
رفتارگرایان در تحلیل خلاقیت، بر جلوههای بیرونی تفکر خلاق یعنی تولید تأکید کرده اند و از تحلیل فرایندهای دخیل در آن سرباز زده اند(پیرخایقی،۱۳۸۲).
اساس نظریات رفتارگرایی نیز نشأت گرفته از تداعیگرایی است. اسکینر و سایر رفتارگراها رفتار خلاق را عبارت از رفتاری میدانند که از طریق تقویتهای محیطی فراگرفته شده است. رفتارگرایان برای فرد در تولید خلاق، نقش و اهمیت کمی قائل هستند (ورنون،[۲۰]۱۱۹۸۱)
ج- نظریه گشتالت و شناختگرایی: بنیان تفکر خلاق از دیدگاه گشتالتیها و شناختگرایان مبتنی بر کل گرایی است که پدیده ها را بر پایه ویژگیهای کلی آن تبیین می کند. بر اساس این دیدگاه خلاقیت نوعی فرایند حل مسأله است و حل مسأله نیز وابسته به ادراک است. بنابرین آن را باید پدیدهای شناختی دانست. بر اساس نظریه گشتالت، حل مسأله از طریق آزمایش و خطا صورت نمیگیرد، بلکه مبتنی بر بصیرت و بینش است. بصیرت در درک و احساس و روابط موجود در کل موقعیت، به صورت ناگهانی حاصل می شود. از نظر گشتالتیها ، تفکر خلاق فراسوی تجربیات پیشین برای حل مسأله جدید حرکت میکند. ورتهایمر در این راستا معتقد بود تجربیات گذشته از آفات تفکر خلاق محسوب می شود(پیرخایفی،۱۳۸۲).
نظریه گشتالت و شناخت گرایی استفاده از تجربه های قبلی در یادگیری را تأکید می نماید در حالی که نظریه آن را کاملا رد می کند(حسینی،۱۳۷۸).
د- نظریه انسانگرایی: انسانگرایی از جمله مکاتبی است که به خلاقیت توجه خاصی نموده است. انسان گرایان، خلاقیت را تنها امور خارقالعاده نسبت نمیدهند و معتقدند همه افراد می توانند از قوای خلاق خویش، بهره بگیرند. آن ها عقیده دارند که خلاقیت نه تنها دستاوردها بلکه فعالیتها، فرایندها و نگرشها راهم دربر میگیرد.
چنان که راجرز، در تعریف خلاقیت میگوید، «آفرینشگری (خلاقیت) عبارت است از: تمایل به ابراز و فعال کردن تمامی استعدادهای موجود زنده، به حدی که چنین فعالیتی، موجود زنده و یا خود را تعالی بخشد». به اعتقاد راجرز، آفرینشگری، نوعی «خودشکوفایی» است که انگیزه آن «خودفرهیختگی» است.
۲-۵ دیدگاه روانشناختی اجتماعی