“
با این وجود آنچه به گونهای بسیار جالب توسط اشپیتز توصیف شده، در واقع حالتی است که مشابه جدول بالینی بزرگسالان است. به عبارت دیگر با یک حالت خمودگی گسترده همراه با امتناع از تماس یا بیتفاوتی نسبت به اطرافیان مواجه هستیم که بهتدریج چند هفته پس از یک وهله ناله و زاری، در آویختن و چسبیدن به بزرگسال و سپس اعتراض و فریاد بروز میکند. روانبیاشتهایی همراه با کاهش وزن و بی خوابی نیز مشخص کننده این جدول بالینی است که اشپیتز در چهارچوب آن، چند نکته اصلی مانند توقف تحول، واپسروی اکتسابهای حرکتی و عقلی و حساسیت مفرط نسبت به عفونتها را نیز قرار میدهد.
نکته مهم این است که این داده ها از مشاهدات اشپیتز درباره نوزادانی به دست آمدهاند که در شیرخوارگاهی وابسته به یک مؤسسه اصلاح و تربیت زنان جوان بزهکار به سر میبردند. این نوزادان که سن آن ها بیش از شش ماه بوده است، حداقل پس از شش ماه روابط خوب با مادر از حضور وی محروم شده و نتوانستهبودند در جانشینهای مادرانهای که با آن ها عرضه شده بود، به روابطی که برایشان رضایت بخش باشد، دست یابند. بنابرین با یک حالت محرومیت مادرانه یعنی حالتی واکنشی که ناشی از فقدان رابطه با مادر و از دست دادن وی به منزله یک تکیهگاه است، مواجه هستیم و از اینجا است که اشپیتز اصطلاح افسردگی اتکایی را برای توصیف این حالت به کار برده است (دادستان،۱۳۹۰).
اگر قبل از یک دوره بحرانی که بین پایان ماه سوم و ماه پنجم جدایی قرار دارد، مادر به کودک بازگردانده شود و یا امکان دستیابی به جانشینی قابل قبول برای کودک فراهم آید، افسردگی به سرعت از بین میرود، البته کودک نسبت به جداییهای احتمالی بعدی حساستر خواهد شد. در غبر این صورت، یک حالت رنجوری بیش از پیش مضطرب کننده در سطح جسمانی (همراه با مرگ احتمالی به خصوص به دلایل عفونی) و در سطح روانی (تشدید تأخیر روانی – حرکتی، بیحالی و سستی) گسترش مییابد که عواقب جبران ناپذیری را در پی دارد. این حالت با آن چه اشپیتز با اصطلاح “بیمارستانزدگی” مشخص میکند، مطابقت میکند (دادستان،۱۳۹۰).
پس از اشپیتز نظریهپردازان مختلفی به بررسی افسردگی در کودکان پرداختند و نظریات این حوزه را گسترش دادند. گرچه توصیفهای سنتی که در سطور پیشین مطرح شدند هنوز ارزش خود را از دست نداده اند، اما در دهه های اخیر مولفان توانستهاند بر اساس توصیف گونههای بالینی دیگر، به نشانهشناسی افسردگی زودرس ظرافت و غنای بیشتری بخشند. شیوه های بیان نشانهشناختی میتوانند به صورت اختلالهای رفتار غذایی و بویژه روان بیاشتهایی و نشخوارگری، توقف رشد، تأخیر تحول روانی- حرکتی و همچنین بروز رفتارهایی که با عادات پیشین نوزاد متفاوتند آشکار شوند و تنها با یک ارزشیابی عمیق بالینی، به خصوص در قلمرو شکلهای پنهان یا فاقد صراحت کافی، میتوان عناصر سهگانه نشانگان افسردهوار نوزاد را که شامل موارد زیر میشوند، بازیافت:
بیحالتی خلقی: بیحالتی خلقی نوعی حالت بی تفاوتی خاموش در رفتار، بدون شکایت یا زاری است. این نوع افسردگی نوزاد به صورت یک بیخلقی کلی است که در آن آشکارا شاهد غلبه حالت بیتفاوتی بر حالت غمزدگی و درماندگی – حالتهایی که در آغاز قطع رابطه عاطفی متجلی میشوند- هستیم.
سکون حرکتی: کندی افسردهوار که همواره به درجات متفاوت وجود دارد، رفتار یکنواختی را ایجاد میکند که با تنوع و تحرک رفتار نوزاد بهنجار متضاد است و بر اساس بیحالتی چهره، وقفه تحرک بدنی، کاهش نوآوریهای روانی- حرکتی و تضعیف پاسخ حرکتی نسبت به محرکها و خواستههای برونی متمایز میشود. افزون بر این نشانه ها، با گرایش به تکرار که در سطح نخست نشانهشناسی افسردهوار قرار دارد، مواجه میشویم.
فقر تعاملی- کنارهگیری: مشاهده نوزاد افسرده در موقعیت تعاملی، سقوط و نزول ابتکارها و پاسخ به محرکهای محیط را آشکار میکند. بررسی فیلمهایی که چگونگی تعامل نوزاد افسرده را نشان میدهند و مقایسه شیوه های ارتباطی وی در وهله افسردگی با وهلههای قبل و بعد از بروز اختلال، بوضوح نارساییهای ارتباطی در وهله افسردگی را برجسته میسازند. افزایش سردرگمی و یأس اطرافیان در برابر بیتفاوتی نوزاد نیز به شدت واکنشهای وی می انجامد. جدا از دگرگونیهایی که در سطح مبادلههای بدنی و یا صوتی کودک افسرده ایجاد میشوند، تغییرات بسیار مهمی نیز در سطح نگاه رخ میدهند؛ نگاه این کودکان، سرد، خشک و ثابت است. هنگامی که بزرگسال به آن ها نزدیک میشود و یا آن ها را در آغوش میگیرد، سر خود را بر میگردانند و از تماس چشمی اجتناب میکنند و حالت مراقبت ظاهری با کندی حرکتی و بدنی آن ها متناقض است (ساراسون،۱۳۹۰).
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که اغلب افسردگیهای مادرانه دارای صراحت کافی نیستند و در زیر نقاب ضعف روانی و شکوه و شکایتهای جسمانی پنهان میشوند، اما فقر تعامل و کاهش تعادل عاطفی ناشی از آن ها باعث کمبودهایی میشوند که در صورت تداوم، تحول کودک را در معرض خطر قرار میدهند (ساراسون،۱۳۹۰).
۲-۲-۶٫ پدیدارشناسی افسردگی کودکان
در توصیف بالینی افسردگی کودکان میتوان چهار گروه از تظاهرات را متمایز کرد:
– نشانه هایی که مستقیما به افسردگی وابسته اند.
– نشانه هایی که با رنج افسردهوار در ارتباط اند.
– نشانه هایی که به منزله دفاع علیه موضع افسردهوار محسوب میشوند.
– و بالاخره رفتارهای معادل افسردگی.
۲-۲-۶-۱٫ نشانه های وابسته به افسردگی
در این گروه با تظاهراتی مواجه هستیم که از لحاظ جدول بالینی به آسیبشناسی بزرگسال نزدیکترند و هرچند نمیتوان آن ها را فراوانترین نوع دانست، اما آشکارا قابل مشاهدهاند. بدین ترتیب پاره ای از کودکان یک حالت خمودگی شدید دارند، خود را کنار میکشند و در گوشهای منزوی میشوند. بازداری حرکتی آن ها بر اساس مشکلات در بازی کردن یا انجام هر وظیفه یا اشتغال (مخصوصا کارهایی که پیشتر برای آن ها لذت بخش بوده است، مشاهده میشود. این رفتارها به صورت کندی حرکتی جلوهگر میشوند.
به ندرت کودک از یک رنج روانی شکایت میکند، با این حال گریهها و غمگینی حالت صورت، کسالت، بیتفاوتی نسبت به همه چیز و خستگی مداوم، گواه درد و رنج او هستند. کودک نا ارزندهسازی خود را با تکرار جمله هایی مانند “من نمیدانم”، “من نمیتوانم” و “من موفق نمیشوم” نشان میدهد. احساس مورد علاقه نبودن در این کودکان فراوان است. در سطح شناختی با مشکلات تمرکز، به خاطر سپردن و حتی کندی روانی مواجه هستیم. بالاخره نشانه های بدنی مانند روان بیاشتهایی، اختلالهای خواب (بیخوابی، کابوس) و سردردهای مزمن یا موقت فراوانند (دادستان،۱۳۹۰).
۲-۲-۶-۲٫ نشانه های وابسته به رنج افسردهوار
“