۲- توجه به تاثیرات شکل ظاهری و آناتومی بدن در بزهکاری: توجه به شکل ظاهری افراد و تقسیم بندی آن ها بر اساس آناتومی بدن که در قالب مطالعات تیپ شناسی قابل ارزیابی است. از پیشگامان این نظریه می توان به ویلیام شلدون[۲۴] و کرامچر[۲۵] اشاره کرد که به تاثیر ریخت بدنی افراد در رفتارهای آنان بویژه پدیدههای مجرمانه پرداختند. شلدون در تحقیقی که به عمل آورد متوجه شد که ۳ تیپ شخصیتی را می توان در بین افراد جامعه شناسایی کرد که عبارتند از:
اندرومورف، Endromorph: افرادی که از لحاظ فیزیکی چاق، شکم پرست و خونگرم هستند.
مزومورف، Mesomorph: افرادی که ورزشکار، خوش اندام، با انرژی و حادثه جو میباشند.
اکتومورف، Ectomorph: افراد لاغر و ظریف، باهوش و درونگرا.
شلدون معتقد بود که تمایل کرومروفها برای ارتکاب جرم بیشتر از ۲ گروه دیگر است. البته باید توجه نمود که تحقیقات اخیر جرم شناسی ثابت میکند که به طور قطع نمی توان گفت افرادی که فیزیک و اندام خاص دارند حتما بزهکار خواهند شد و یا همه بزهکاران دارای اندام خاص هستند.
۳- توجه به تاثیر اختلافات زیستی و جسمی هورمونی در بزهکاری تأکید اصلی این دیدگاه بر این است که در اثر برخی اختلافات اساسی در افراد مانند بروز اختلال جنسی که در اثر آن برخی نواقص ژنتیکی و رفتاری و جسمی افراد به وجود میآید مانند کوتاه قد و حرکات کودکانی و عقیم شدن برای جنس مونث و بروز مرگ برای جنس مذکر، ممکن است زمینه ارتکاب جرم آن ها بیشتر از سایرین باشد. یکی از این تحقیقات در رابطه با سیستم عصبی و نقش آن در بزهکاری صورت گرفته است. در این بره لئوته[۲۶] معتقداست که سیستم عصبی پسران در مراحل اولیه رشد از سیستم عصبی دختران بیشتر آسیب پذیر است و این امر در اختلاف بزهکاران بزهکاری زنان مؤثر میباشد.[۲۷]
تحقیق دیگری که روی تاثیر اختلالات هورمونی در رفتار بزهکارانه زنان انجام گرفته است تلاش میکند که این موضوع را به اثبات برساند که نوعی رابطه معنا دار بین فعالیت های قبل و بعد از قاعدگی زنان در رفتار پرخاشگرانه و در نتیجه ارتکاب جرم از آن ها وجود دارد. این تحقیق اظهار میدارد که افسردگی های به وجود آمده بعد از تولد کودک عامل اصلی فرزندکشی توسط مادران آن است یعنی در اثر تغییر و تحول زیستی که رد زنان به خاطر فعالیتهای هورمونی به وجود میآید. احتمال کشیده شدن آن به سمت رفتارهای مغایر با قانون وجود دارد.[۲۸]
بند اول: نظریات سزار لمبرزو
سزار لومبرزو پزشک ایتالیایی از اولین افرادی بود که مطالعه پدیده بزهکاری را از دیدگاه معلوم تجربی مدنظر قرارداد. مطالعات از تحولات مهمی در مورد جرم شناسی در برداشت. چرا که دیگر نگرشهای فلسفی نسبت به جرم معلوم نبود. بلکه تأکید بر روی مجرم بود عامل بزهکاری را باید در خود بزهکار جست و جو نمود. بدین ترتیب جرم شناسی کلاسیک دچار تحول شد. مهمترین ویژگی این جریان تغییر رویکرد از اندیشه به عمل است. مطالعه روی مجرم قبل از تحقق جرم و بعد از آن مهم ارزیابی می گردید. عدم توجه به کارکرد دستگاه عدالت کیفری با فرض اینکه آن ها به وظایف خود عمل کنند. از نکات بارز این جریان بود .
در واقع لومبرزو یکی از پایه گذاران رویکرد کلاسیک دانست. چراکه آن ها با اصل قرار دادن خود مجرم و محیط طبیعی و اجتماعی او در صدد یافتن علت پدیده بزهکاری دور از مسائل ماورالطبیعه بلکه بر خود مجرم و محیط دور مجرم بودند.
لومبرزو با نوشتن کتابی تحت عنوان زن بزهکار، زن روسپی، زن بهنجار بزهکاری زنان را مطالعه نمود. توجه او بیشتر به بزهکاری مردان متمرکز بود. او با تحقیق دور مسئله روسپیگری زنان به این نکته پی برد که جرمهای جنسی نزد زنان نمایانگر رفتار مجرمانه آنان است از دیدگاه او زنان جرایم خشونت آمیزی نمی کنند چون فیزیولوژی و ویژگی های جسمانی آنان مانع از ارتکاب این قبیل اعمال می شود.
با مطالعه تجربی بر روی ۳۸۳ جمجمه جنایتکار مرد، و ۵۱۸ بزهکار زنده نتایج جالبی را به دست آورد. او در تحقیقات خود را از جامعه شناسی، زیست شناسی، تشریح تطبیقی، ریاضی و روانشناسی بهره جست و آن ها و ساختار ژنتیکی زنان معتقد بود که افراد جامعه مجرم دارای ویژگی های متمایز از سایر افراد جامعه میباشند. مثلا این مجرمین دارای سر و سینه این برجسته و آرواره های بر آمده تر میباشند.
از نظر او انسان جنایتکار در اجتماعات تحول یافته ما تجدید حیات انسان وحشی بی سر و سامان اولیه است.[۲۹]
انسان جنایتکار از نظر او میل طبیعی بسیار شدیدی به ارتکاب جرم دارد.[۳۰] او هرچند در ابتدای تحقیقات خود برای توصیف نظراتش به آثار باستان شناسی روی آورد و از مردان خونخوار تاریخ یاد کرد. اما بعدها به این نتیجه رسید انسان شناسی تجربی به آمار و ارقام نیاز دارد. او به طور کلی بزهکاران را به ۵ گروه تقسیم نمود که به این شرح بود:
۱) جانی مادرزادی ( بالقوه)
۲) جانی مختل المشاعر
۳) جانی به عادت
۴) جانی حرفه ای
۵) جانی اتفاقی یا شهوانی
جانی مادرزادی نوعی سیر قهقرایی یا رجوع فرد به حالت انسان اولیه (که نوعی انسان وحشی بودند) است. این مسیر به خاطر عوارضی است که مانع از تکامل انسانی می شود. او جانی بالفطره، را موجوداتی بدون کنترل مانند جانوران، وحشیان و کودکان مقایسه میکند. به عنوان مثال همان طوری که کودکان در رفتار و گفتار به دروغ علاقه دارند در مورد جانیان بالفطره هم این چنین بود.
او معتقد بوده است باید در مورد چنین تبهکاری اقدامات تامینی واجبی به کار برد و در صورت لزوم با اعدام اورا از جامعه طرد کند. در رابطه با بزهکاری زنان او معتقد بود که اگر به طبیعت و ماهیت زن توجه کنیم. خواهیم دید که زنان انسان های منطقی هستند. او زنان بزهکار را از نظر زیست شناسی بیشتر به مردان شبیه میدانست تا زنان دیگر. از نظر او ماهیت بیولوژیکی زنان در حالت کلی مخالف با ارتکاب جرایم میباشد. بزهکاری زن از نظر او یک استثناء است چرا که برخلاف طبیعت بیولوژیک خود عمل کردهاست. از نظر او زنان بزهکار به خاطر اینکه در مراحل پست تر تکامل باقی مانده اند. مجرمین پست تری میباشند. او لمبروزو معتقد بود که مجرم بالفطره زن با مجرم بالفطره مرد هیچ تفاوتی ندارد.