موفیت (۲۰۰۲) پیشنهاد می کند که تنها افراد با اختلال سلوک زودآغاز دارای اختلالهای عصبی فیزیولوژیکی هستند. این در حالی است که پاسامونتی و همکاران (۲۰۱۰) در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که افراد با اختلال سلوک دیرآغاز هم همانند افراد زودآغاز عملکرد عصبی فیزیولوژیکی غیر طبیعی دارند. این افراد در پژوهش خود نشان دادند که هر دو گروه اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز کاهش پاسخ در منطقه آمیگدال را در مواجهه با چهره های خشمگین در برابر چهره های خنثی از خود بروز می دهند. گروه زودآغاز کاهش فعالیت آمیگدال را در هیجان غم نشان دادند در حالی که گروه دیرآغاز این کاهش را نداشتند که این نتیجه می تواند نشاندهنده اختلالهای عصبی گسترده تر و شدیدتر در گروه زودآغاز باشد. این یافته ها تفاوت در عملکرد آمیگدال در افراد عادی و افراد با اختلال سلوک را آشکار میسازد.
فایرچیلد و همکاران (۲۰۰۹؛ به نقل از کولین، ۲۰۱۳) تفاوت در پسران با اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز و گروه افراد عادی را در توانایی بازشناسی جلوههای چهرهای هیجان بررسی کردند. نتیجه این مطالعه نشان داد که پسران با اختلال سلوک زودآغاز در مقایسه با گروه کنترل به صورت معناداری در هیجان ترس مشکل داشتند. در حالی که پسران با اختلال سلوک دیرآغاز در مقایسه با گروه کنترل در بازشناسی خشم بیشترین نقص را نشان دادند. همچنین نقص در بازشناسی نفرت و شادی نیز در این گروه معنادار بود. تنها تفاوت بین افراد با اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز، نقص در بازشناسی نفرت بود که این نقص در افراد با اختلال سلوک زودآغاز دیده شد، هرچند این تفاوت معنادار نبود. هیجان خشم و نفرت اغلب اشتباه گرفته شد که این الگو در گروه اختلال سلوک زودآغاز مشهود بود. به صورت کلی تفاوت معناداری بین دو گروه از افراد با اختلال سلوک دیده نشد.
در مجموع اگرچه این حوزه مطالعاتی نوین پر از یافته های متناقض است، اما نتایج پژوهشهای موجود، بیشتر، از نقص در بازشناسی هیجانهای بنیادی در افراد با اختلال سلوک خبر میدهد. همچنین نقص در سیستمهای عصبی به منظور بازشناسی هیجانها در این گروه چشمگیر است.
این یافته های متناقض ما را بر آن داشت تا به بررسی توانایی بازشناسی هیجانها در این گروه بپردازیم.
فصل سوم
روش پژوهش
۳-۱- مقدمه
در این فصل روش پژوهش، جامعه آماری، نمونه، روش نمونه گیری و حجم نمونه، ابزار پژوهش، روش گردآوری داده ها و روش تجزیه و تحلیل داده ها مورد بررسی قرار میگیرد.
۳-۲- روش پژوهش
پژوهش حاضر از نوع توصیفی است. روش توصیفی، توصیف، ضبط و تجزیه و تحلیل شرایط موجود یا به عبارت دیگر توصیف منظم و مدون موقعیتی ویژه یا حوزه مورد علاقه به صورت واقعی و عینی است (خورشیدی و همکاران، ۱۳۸۷).
۳-۳- جامعه پژوهش
جامعه ی آماری پژوهش را کلیه دانش آموزان با اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز تشکیل میداد که در سال تحصیلی ۹۳-۹۲ در مدارس تهران مشغول تحصیل بودند.
۳-۴- نمونه و روش نمونه گیری
در این تحقیق از روش نمونه گیری هدفمند استفاده شد. برای این منظور با مراجعه به مدارس و بیان نشانه های سلوک، دانش آموزان غربالگری شدند. سپس با بهره گرفتن از مقیاس های گزارش معلم و سیاهه رفتار کودک آزمون آخنباخ، تشخیص اختلال و زودآغاز و دیرآغاز بودن آن تعیین شد و تعداد ۳۰ نفر از آنها (۲۱ نفر با اختلال سلوک زودآغاز و ۹ نفر با اختلال سلوک دیرآغاز) انتخاب شدند.
۳-۵- ابزارهای پژوهش
به منظور تشخیص اختلال سلوک و زودآغازی و یا دیرآغازی آن از آزمون آخنباخ استفاده شد و به منظور بررسی توانایی بازشناسی جلوههای چهرهای هیجانهای بنیادی، از آزمون بازشناسی بیان چهرهای هیجان اکمن و فرایسن استفاده شد که در ذیل به شرح این ابزارها پرداخته می شود.
۳-۵-۱- آزمون آخنباخ:
برای جمع آوری داده ها از آزمون آخنباخ (نظام سنجش مبتنی بر تجربه آخنباخ[۱۵۶] ) استفاده شد. نظام سنجش مبتنی بر تجربه آخنباخ: مدلی چند محوری است، که چارچوبی برای سازماندهی و یکپارچهسازی داده های تجربی حاصل از منابع اطلاعاتی گوناگون فراهم میآورد. در نظام آخنباخ برای به دست آوردن اطلاعات از سه منبع والدین و معلم و خود کودک از مقیاسهای گوناگون درجهبندی رفتار استفاده می شود. این مقیاسها به ترتیب عبارتند از: سیاهه رفتاری کودک ، پرسشنامه خودسنجی[۱۵۷] و فرم گزارش معلم . اصلی ترین کاربرد مقیاس های نظام سنجش آخنباخ ، شناسایی افراد مبتلا به اختلالات عاطفی و رفتاری است (آخنباخ و رسکورلا ، ۲۰۰۱، ترجمه مینایی، ۱۳۸۴).